چه فرخنده شبی بود ، شب قدر من ، شب معراج من به آسمانها . از طغیان عشق شنیده بودم و قدرت معجزه آسای عشق را می دانستم ، اما چیزی که در آن شب مهم بود ، این بود که وجود من روح شده و روح من آتشفشان کرده بود، می خواست همچون نور از زمین خاکی جدا شود و به کهکشان پرواز کند . آن گاه آتش عشق به کمک آمده و جسم خاکی ام را سوزانده بود و از من ، فقط دود مانده بود و این دود همراه با روح من به آسمانها اوج می گرفت . شب قدر من ، شبی که سلولهای وجودم ، در آتش عشق ، تغییر ماهیت داده بود و من چیز ی جز عشق ، گویا نبودم . دل من کعبه ی عالم شده بود ، می سوخت ، نور می داد و وحی الهی بر آن نازل می شد و مقدس ترین پرستشگاه خدا شده بود . امواج خروشان عشق از آن سرچشمه می گرفت و به همه ی اطراف منتشر می شد . از بر خورد احساسات رقیق و لطیف با کوه های غم و صحرای تنهایی و آتش ، توفان های سهمگین به وجود می آمد و همه ی وجود مرا تا صحرای عدم به دیار نیستی می کشاند و مرا از زندان هستی آزاد می کرد . ای کاش همه ی خاطرات الهام بخش این شب قدر را به یاد می آوردم . افسوس که شیرازه ی فکر و طغیان احساس و آتشفشان روح من ، آنقدر سریع و سوزان پیش میرفت که هیچ چیز قادر به ضبط آن نبود . نوری بود که در آن شب مقدس بر قلبم تابید ، بر زبانم جاری شد و به صورت اشک بر رخسارم چکید . من به خاطر شبهای قدر زنده ام و تعالی شب قدر ، عبادت من و کمال من و هدف حیات من است. شهید مصطفی چمران