بارانی ترین شب قدر من

چه فرخنده شبی بود ، شب قدر من...شب معراج من به آسمانها

بارانی ترین شب قدر من

چه فرخنده شبی بود ، شب قدر من...شب معراج من به آسمانها

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی!



چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی!
چقدر هم تنها
خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی

عاشق

و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچارآبی دریای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی.

و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است
و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاست


    خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

      و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.

نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشنی اهتزار خلوت اشیاست.


و عشق

صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند؟


نه

صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر
همیشه عاشق تنهاست
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست…


                                                                        سهراب سپهری

نظرات 1 + ارسال نظر
پارتیزان 6 شهریور 1390 ساعت 21:07 http://mmpsky.blogfa.com

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
دور باید شد از این خاک غریب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد