دلم شکستی وجانم هنوز چشم به راهت
شبی سیاهم ودرآرزوی طلعت ماهت
درانتظار تو چشمم سپید گشت وغمی نیست
اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت
زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار
به اشک وآه یتیمان دویده برسر راهت
بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه
نمی رمد مگر از توتیای گرد سپاهت
بیا که جز تو سزاوار این کلاه وکمر نیست
تویی که سوده کمر بند کهکشان به کلاهت
جمال چون به چشم ودل پاک توان دید
بروی چون منی الحق دریغ چشم ونگاهت
برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان
تو بختت آن نه راهی بود به خلوت شاهت
درانتظار تو می میرم واین دم آخر
دلم خوشست که دیدم به خواب گاه به گاهت
اگر به باغ تو گل بردمید ومن به دل خاک
اجازتی که سری برکنم به جای گیاهت
تنور سینه ی مارا ای آسمان به حذر باش
که روی ماه سیه می کند به دوده ی آهت
کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت
چه کوههای سلاطین که می شود پر کاهت
تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی
که سرجهاد تویی وخداست پشت و پناهت
خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری
تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت.
صوت زیبای خود استاد
http://www.askdin.com/showpost.php?p=78028&postcount=42
سلام
ازتون میخوام کمک کنید که جواب این سوال رو باهم پیدا کنیم
از جامعه چه انتظاری داریم ؟ از جامعه چه چرایی ای توی ذهنمون هست ؟
بهتره بگم از جامعه شناس چه انتظاری داریم؟چه سوالی داریم؟
دلمون میخواد جامعه شناس چه مشکلی رو حل بکنه؟
ممنون میشم توی وبلاگم جواب بدین!