-
من بیان هنرم، یک دل و بس او عیان هنر از سر تا پاست..استاد شهریار
14 شهریور 1390 04:04
بر آستان والای آیت الله خامنهای ریاست جمهوری اسلامی محبوب و امام جمعه بزرگوار تهران تقدیم و توفیق روزافروز ایشان و امام امت و رزمندگان اسلام را شب و روز به دعا مسئلت مینمایم. رشگم آید که تو حیدر بابا بوسی آن دست که خود دست خداست راستان دست چپ از وی بوسند که خدا بوسد از او دست براست در امامت به نماز جمعه صد هزارش...
-
در سینه ام جمال علی نقش بسته است
14 شهریور 1390 03:41
-
انگار عادت کردم...
14 شهریور 1390 03:38
انگار عادت کردم به گناه ساده به همین کارای پیش پا افتاده روزای تکراری ،خواب و دل مشغولی غصه بی مورد،حرفای معمولی گاهی وقتا گیرم،گاهی از خود بیخود آخرم می پرسم که چی بود و چی شد؟ تو دروغ و غیبت،تو ریا جا موندم من چرا تو مرز دین و دنیا موندم؟ من چرا تو مرز دین و دنیا موندم؟ چه گناهی سادست ،چه دروغی خوبه؟ چه ریا کاری تو...
-
خداحاقظ رفیق
14 شهریور 1390 02:02
- خوب مسلم جان! خداحافظ. - یعنی ... چی؟ - شرمندم! - یعنی من... نمی تونم بیام؟ - اجازه ندادن...موقع تو هنوز نرسیده. - کجا می ری بی معرفت؟ اینجوری رفیقتون رو جا می زارین و میرین؟ آره؟ چرا وایستادین؟ آره... من بدبختم،بیچارم،بی عرضم،آلودم،واگیر دارم...آره؟ شیمیایی ِ گناه و معصیتم،نفسم مریضتون می کنه،بایدم منو جا بزارین و...
-
اگر تو از ما عار دارى ، ما را از تو عار و ننگ نیست!
14 شهریور 1390 01:26
فقیه بزرگ ، عارف نامدار ، فیلسوف بزرگوار ، ملا احمد نراقى در کتاب شریف طاقدیس نقل مى کند : موسى به جانب کوه طور مى رفت ، در میان راه گبرى پیر را که آلوده به کفر و گمراهى بود دید ، گبر به موسى گفت : مقصدت کجاست ، از این راه به کدام کوى و برزن مى روى ، با چه موجودى نیت سخن دارى ؟ جواب داد : قصدم کوه طور است ، آن مرکزى...
-
زیارتگاه من
11 شهریور 1390 19:25
یه لحظه بیاد امام رضا و حرم... . . . . . . . . زیارت قبول التماس دعا
-
دلایل برتری امیرالمومنین از پیامبران الوالعزم جز پیامبر اکرم...
11 شهریور 1390 18:39
صعصعة بن صوحان، از دوستان و ارادتمندان حضرت علی (ع) بود. عرض کرد: یا امیرالمومنین! آیا شما افضل هستید یا حضرت آدم؟ حضرت، چشم های مبارک خویش را گشوده و فرمودند:انسان خوب نیست از خودش تعریف کند، اما برای اینکه نعمت های الهی را در حق خودم اظهار کنم و نوعی شکرگزاری کرده باشم، جواب تو را می گویم: خداوند متعال، آدم را داخل...
-
پیدا کردن یک سوال برای چندین جواب یا یه جواب برای یه سوال؟!؟
6 شهریور 1390 03:10
بسم الله الرحمن الرحیم مطلبی فکرم رو بخودش مشغول کرده که برای اولین بار میخوام درموردش بنویسم...همیشه از اینکه حرفهام رو بنویسم طفره میرفتم اما این بار احساس کردم که شاید نوشتنش مفید باشه. همیشه آدمایی که خوبی ها رو دوست دارن از بدی های وجودشون ناراحتن و دغدغه شون اینه که چطور میتونن آدمی بشن که باید باشن،با دیدن علما...
-
از سفره های رنگینمان لقمه نانی سهم آنها نیست؟؟؟؟؟؟
2 شهریور 1390 17:37
صدها سال است در این شبها از فقیر نوازی علی گفتیم و گریستیم . گرسنگی مسلمانان سومالی امتحان ادعای شیعه گری ماست. از سفره های رنگینمان لقمه نانی سهم آنها نیست؟؟؟؟؟؟
-
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست ...
2 شهریور 1390 17:26
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از...
-
سلام راوی مجنون،سلام راوی خون...
2 شهریور 1390 17:15
به سید مرتضی آوینی سلام راوی مجنون،سلام راوی خون نگاه کن! که نگاهت غزل غزل مضمون تو در مسیر خدا در میان خوف و رجا نشسته روی لبانت تبسمی محزون به اعتقاد تو سیاره رنج می خواهد جهان چه فایده لبریز باشد از قارون جهان برای تو زندان،برای تو انگور جهان دسیسهء هارون و نقشهء مآمون درون من برهوتی است از حقیقت دور از این سراب...
-
آوینی از زبان خودش...آوینی از ابتدا شهید آوینی نبود!
29 مرداد 1390 11:39
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانهای به دنیا آمده و بزرگ شدهام که درهر سوراخش که سر میکردی به یک خانواده دیگر نیز برمیخوردی. اینجانب - اکنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در کلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن...
-
چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی!
29 مرداد 1390 11:31
چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی! چقدر هم تنها خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک، دچارآبی دریای بیکران باشد چه فکر نازک غمناکی. و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاست خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست....
-
[ بدون عنوان ]
29 مرداد 1390 11:22
امام صادق فرمودند: همانا آخرین بنده ای که در روز قیامت دستور داده میشود به سوی آتش دوزخ رود به چپ و راست خود می نگرد پس خداوند میفرماید:با شتاب بیاوریدش.آنگاه به او خطاب میکند که :ای بنده من چرا به چپ و راست خود مینگری؟ عرض میکند:پروردگارا !من چنین گمانی به تو نداشتم . خداوند میفرماید:ای بنده من چه گمانی به من داشتی؟...
-
دلم برای تو پر می کشد امام غریب...
29 مرداد 1390 11:20
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 دلم برای تو پر می کشد امام غریب غمت ز سینه شرر می کشد امام غریب زیارت تو که فوق همه زیارت هاست دل مرا به سفر می کشد امام غریب نگاه حسرت زائر به دیده منت ز خاک پات اثر می کشد امام غریب غبار جلوه نورانی قدمگاهت چه سرمه ای به بصر می کشد امام غریب چه نعمتی است که شوق زیارت حرمت مرا به...
-
در انتظارتو چشمم سپید گشت...استاد شهریار
29 مرداد 1390 11:15
دلم شکستی وجانم هنوز چشم به راهت شبی سیاهم ودرآرزوی طلعت ماهت درانتظار تو چشمم سپید گشت وغمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار به اشک وآه یتیمان دویده برسر راهت بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه نمی رمد مگر از توتیای گرد سپاهت بیا که جز تو سزاوار این کلاه وکمر نیست تویی که سوده...
-
انا مدینه العلم و علی بابها...
29 مرداد 1390 10:57
Normal 0 MicrosoftInternetExplorer4 جمعیت زیادی دور حضرت علی(ع) حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و در فرصتی مناسب پرسید: - یا علی سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟ - علی(ع) در پاسخ گفت: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد. مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در...
-
شب قدر من...
28 مرداد 1390 16:52
چه فرخنده شبی بود ، شب قدر من ، شب معراج من به آسمانها . از طغیان عشق شنیده بودم و قدرت معجزه آسای عشق را می دانستم ، اما چیزی که در آن شب مهم بود ، این بود که وجود من روح شده و روح من آتشفشان کرده بود، می خواست همچون نور از زمین خاکی جدا شود و به کهکشان پرواز کند . آن گاه آتش عشق به کمک آمده و جسم خاکی ام را سوزانده...
-
پایان نامه احمقانه
22 مرداد 1390 00:56
بک روز آفتابی در جنگلی سرسبز خرگوشی بیرون لانه اش نشسته بود و با جدیت مشغول تایپ مطلبی با ماشین تحریر بود. روباهی که از آن حدود رد میشد توجهش جلب شد. هی گوش دراز... داری چی کار میکنی؟ ها؟... پایان نامه مینویسم. چه بامزه! موضوعش چیه؟ راستش دارم در مورد اینکه خرگوشها چه طور روباه رو میخورن تحقیقی انجام میدم. مسخره...
-
یکی بود یکی نبود
22 مرداد 1390 00:47
درویشی قصه زیر را تعریف می کرد: یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود و استـقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد. فرشته نگهبانی که باید او را...
-
زن نظافتچى
22 مرداد 1390 00:45
من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خندهام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت میکند چیست؟ » من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از...